خب الآن گفتن چیزی که تو ذهنمـه سختمـه. ولی خب از اون جایی که حرف نزنم میگن لالی» میگم. :-
به خودم اومدم دیدم که موقع دعا کردن این شکلیم که بابا این همه مشکل ریخته سرم. چه وضعشه؟ کمک کن رفعشون کنم دیگه.» حالا خود عبارت موجود توی دعا، شاید خیلی فکر و حالت درونی موقع دعا رو منتقل نکنه. بخوام توصیفش کنم، این طوری بودم که انگار یه موجودیتی فارغ از خدا هست که داره این مشکلها رو میریزه سرم و من دارم عاجزانه به خدا التماس میکنم که کمک کن بزنم دهن این موجودیت»ـه رو سرویس کنم. :-"
بعد دیدم که عه! این طرز فکر که به مرور تو ذهنم شکل گرفته که از بیخ و بن شرکآمیز و غلطه! مگه قرار نبود هر ارادهای در طول ارادهی خدا باشه؟ حتّی اگر برای منشا مشکلات هم موجودیتـ(هایـ)ـی در نظر بگیریم، ارادهش در طول ارادهی خدا خواهد بود و تهش اون مشکلی هم که گریبانمون رو گرفته، از سمت خود خدا میآد و لابد یه حکمتی داره دیگه. :د
و این طور شد که یک مقدار شهودم رو جملههایی مثل لابد حکمتی داره» و به حلاوت بخورم زهر چو شاهد ساقی است» و اینها بیشتر شد. :د
حالا من که واقعن توی اعمال یومیه و دم دستی دین موندم و مرد پایبند موندن بهشون نیستم. ولی وقتی دیدم که آدم انقدر باید حواسش باشه که طرز فکرش یه موقع غلط نباشه و این طرز فکر غلط توی کارهایی مثل دعا کردنش(که واقعن سخته آدم باور کنه این دعایی که من میکنم، اصلن(لیترالی اصلن! نه به معنای لفظی اصلن.) غلطه و من و ذهنیتم رو از خدا دورتر میکنه) رسوخ نکنه، ناراحت شدم. چه قدر سخت آخه. هعی.
البته شاید هم روی یه چیزی مثل دعا و مناجات نباید حسّاس بود. نه این که وقتی فهمیدیم یه جاش غلطه درستش نکنیما! صرفن متّه به خشخاش نذاریم. شاید فلسفهی داستان موسی و شبان همین باشه اصلن. کسی چه میدونه؟ :دی
هیچ آدابی و ترتیبی مجویم؟ هر چه میخواهد دل تنگم بگویم؟ :-؟
رو ,خدا ,یه ,دعا ,اصلن ,توی ,دیدم که ,مثل دعا ,از خدا ,کمک کن ,موقع دعا
درباره این سایت